The Blog


عكاس: Tomasz Liboska
ترجمه:نسيم معماريان

چرخش نام يك پروژه ي بلند مدت درباره ي upper silesia ، بزرگترين منطقه صنعتي لهستان مي باشد.
به دنبال رد پاي انقلاب صنعتي كه اروپا را تغيير داد ، توسعه صنعتي متمركزي در Upper Silesia آغاز شد. ذخاير وسيع ذغال سنگ شرايط درآمدي و شغلي براي اين منطقه فراهم آورد. اقتصاد سنتي كه عمدتاً بر مبناي كشاورزي بود به آرامي از ميان رفت.
با گذشت زمان Upper silesia تبديل به سرزميني از معادن ذغال سنگ و كارخانه هاي فولاد شد.
به زودي شهرها گسترش يافتند و تراكم Upper Silesia به اندازه ي بالغ بر دو جين شهر تبديل شد. بعد از جنگ جهاني دوم، در طول دوران كمونيست ، اين منطقه به يك سرزمين رويايي El Dorado و سرشار از منابع غني تبديل شد.
به ويژه، صنايع سنگين كه نيروي حياتي رژيم كمونيست بود به عنوان نمادي براي نوسازي كشور ديده مي شد.
‏Upper Silesia شاهد هجوم گسترده مردم مهاجر بود. ده ها هزار نفر از مردم به زندگي و كار بهتر در اينجا اميدوار بودند.
اما افسوس كه اقتصاد سوسياليستي براي اين منطقه همانند يك بمب ساعتي پنهان عمل مي كرد. بعد از انقلاب “جنبش همبستگي” ، زماني كه لهستان به اقتصاد بازار سرمايه داري پيوسته بود، Upper Silesia سخت ترين عواقب را متحمل شد. بسياري از كارخانه ها تعطيل و مردم بدون شغل و هيچ چشم اندازي رها شدند. دودكش ها با ساكنانشان به سرعت در افق محو شدند. شهرها به صورت مداوم خالي از سكنه شده و بسياري به زادگاهشان بازگشتند. اين در حالي است كه نيروي جوان به ديگر كشورهاي اروپا مهاجرت كرد.
امروزه اين منطقه در عين حال كه به شدت به دنبال هويت جديد است، هنوز به عنوان مركز صنعتي كشور لهستان پابرجاست. تغييرات اجتماعي-سياسي به Upper Silesia شخصيتي جديد ميدهد اما همه به يك اندازه از اين تغييرات سود نمي برند.
اگر شما براي لحظه ايي مرور كنيد، ميتوانيد ببينيد كه گذشته اي پر تكاپو ،درست در پشت سر شماست.

آزاد راه a4 تنها مسير عبور از منطقه است،اين مسير يكي از سريع ترين مسير هاي رفت و آمد به سمت آلمان مي باشد

يك مرد در حال بازگشت از مسير اسكارپيارد محلي براي فروش قوطي هاي آلمينيوم

اين مرد غمگين از فروش خانه خود در منطقه است و تنها دليل كاهش جمعيت را فروش اين خانه ها مي داند.

در تمامي محله هاي شهر مردم منتظر تغييرات و حيات دوباره هستند

بناي يك ساختمان شهري در منطقه

يكي از اهالي منطقه در حال بازگشت از محل كارش

‏Mieczyslaw سابقه كار در معادن را دارد اما اكنون بازنشسته است

ماشين مستهلكي كه در شرق آلمان بلا استفاده شده است.

مادري كه پسرش در يك تيم فوتبال بازي ميكرد هم اكنون در كنار پسرش نيست. او در اثر حمله قلبي درگذشت.

زن و شوهري در كمپ اعتياد براي سم زدايي مي روند.

باغباني و نگهداري از كبوتران جزو اوقات و فراغت كارگران منطقه است

كارخانه فولاد واقع در يكي از شهرستان ها به نام بيتوم است كه از سال ١٩٩٤ فعاليت مي كند

يك رهگذر بر روي درياچه يخ زده

او عاشق نقاشي و يكي از مزرعه داران منطقه است.

خروج دود از دودكش هاي كارخانه ها در منطقه يكي از نقاط ضعف بوده كه در حال بررسي است.

بعضي از اهالي براي زيبا نگه داشتن خانه هاي قديمي و از دور نگه داشتن محله ها از كثيفي ديوارها را طراحي ميكنند.

آخيم و خانواده اش،او براي امرار امعاش انواع اقسام شغل ها را تغيير مي دهد.

بازي يك دختر در مقابل مدرسه اش

مشهور است که واژه ی سیزده به در به معنای « در کردن نحسی سیزده» است . اما وقتی به معانی واژه ها نگاه کنیم برداشت دیگری از این واژه می توان داشت. «در» به جای «دره و دشت» می تواند جایگزین شود .به عنوان مثال علامه دهخدا، واژه «در و دشت» را مخفف «دره و دشت» می داند. یکی از معانی واژه «به» ، « طرف و سوی » می باشد . مانند اینکه می گوییم «به فروشگاه». پس با نگاهی کلی می توان گفت واژه «سیزده به در» به معنای « سیزدهم به سوی در و دشت شدن» می باشد که همان معنی بیرون رفتن و در دامان طبیعت سر کردن را می دهد.

عکس سیزده بدر مربوط به دوران پهلوی

عکس سیزده بدر مربوط به دوران قاجار

عکس سیزده بدر مربوط به دوران پهلوی

زمین بدون بازگشت یک پروژه طولانی مدت است که آخرین بازمانده از روستاهای بنام اوکراین و ساکنان آن را به تصوير مي كشد.

من در اوکراین متولد شدم.پدربزرگ و مادربزرگ من در یکی از روستاهای کوچک در نزدیکی کیِف زندگی می کردند.به ياد مي آورم كه دوران كودكي من در آن دوره پر از شادي و خوشحالي بوده است و بخش اعظمي از خاطرات كودكي من در آن روستا شكل گرفته است. وقتي پس از چندين سال به آنجا بازگشتم بشدت شگفت زده بودم.بسياري از مردم مهاجرت كرده و تعدادي كه باقي مانده بودند دچار فقر نسبي شده بودند.افراد باقي مانده در روستا قشر سالمندي بودند كه هم از طرف خانواده و هم دولت رها شده بودند.وضع زندگي آنان به همان شكل قديم و ساكن مانده بود. در طول 10 سال گذشته، چندين بار به اوكراين سفر كردم و در آن روستا مشغول به ثبت مجموعه اي از افراد آن روستا،جهت اداي احترام به آن عزيزان و گذشته خود كردم.اين پروژه نگاه شخصي من است زيرا به طور مستقيم مربوط به پدر بزرگ و مادربزرگ من مي باشد چون در اين روستا بدنيا آمده و در آنجا به خاك سپرده شدند.هرچند این پروژه به عنوان یک سفر شخصی و نگاه شخصي ثبت شده است اما نشان دادن اين افراد و مكان ها داراي ارزش است و تصوير هاي آن نشان دهنده آخرين شواهد باقي مانده از فرهنگ و مردم پر جنب و جوش و شاد هستند ممكن است به زودي در كتاب هاي تاريخ شناخته شوند.

توکیو شهر سرعت، هیایو و شلوغی است. شهر حرکتی بی انتها رو به جلو، با تمام سرعت، بدون توقف.
اما يك عکاس با دوربینی کوچک، هر روز در این انفجار حرکت و سرعت، به دنبال ثبت تک لحظه های ناب زندگی، خیابان های توکیو را طی میکند.
تاتسو سوزوکی، متولد 1965 در توکیو است و عکاسی خیابانی را از سال 2008شروع نموده است. علاقه مفرط او به مردم همانطور که خود در گفتگویی عنوان کرده، بی حد و مرز است.
و همین علاقه باعث شده که در عکس هایش به ندرت اثری از فضای شهری، نماهای باز و آسمان خراش های عظیم توکیو دیده شوند. در عوض پرتره های خیابانی، و حضور سوژه های خاص در حالاتی منحصر به فرد در کلیت عکاسی سوزوکی نمودی ویژه و بارز دارند.
سوزوکی به دنبال فردیت گم شده سوژه هایش در شلوغی توکیو است. و همان گونه که خود می گوید به دنبال احساسات ناب، درد ها و وجوه درونی مردم در خیابان است. از این رو کمتر یا اصلا به سمت عکس طنز و موقعیت کمیک نمی رود.
او برای شناسایی و روانشناسی مورد نیازش، تا حد ممکن به سوژه هایش نزدیک میشود، و این نماهای نزدیک ، با کنترل دقیق نور و ثبت هوشمندانه لحظه های ناب، که حالات صورت، فرم بدن و نگاه مستقیم سوژه هایش را به دنبال دارد، همگی کلید واژه هایی می شوند برای ورود مخاطب به دنیای درون سوژه هایش.
تک دنیاهایی که در کلان شهری به نام توکیو محو شده اند.
عکس های سوزوکی بازتاب روح معاصر توکیو است. ژاپنی که دیگر ژاپن نیست . زنانی که لباس های کاملا غربی میپوشند. پسرانی که مدل موهای به روز غربی دارند و کهنسالانی که توانی برای راه رفتن دیگر در کنار اینان ندارند و …
زنان دنیای سوزوکی مغرور و تنها هستند، گاهی دلربا و گاهی با نگاهی غضبناک از دوربین روی بر میگردانند. گاهی مادرانه به دوربین نگاه میکنند و گاهی خسته و ناامید به کشیدن سیگاری در تنهایی بسنده میکنند.
با وجود نماهای نزدیک عاری از اطلاعات محیطی روایت در عکس های سوزوکی موج میزند.
دقت بالای سوزوکی در درک لحظه های دراماتیک (که گویی ماجرایی ویژه در حال رخ دادن است) با شناخت دقیق او از نورهای مورب درساعت های طلایی که از میان برج ها با زاویه بر سر سوژه میتابد، به اوج پختگی خود می رسد.
گویی عکس هایش تک صحنه های از یک فیلم سینمایی است، و زنان حاضر در صحنه همگی چون ستاره های هالیوودی ژست گرفته اند. که این نیز خود با تصاویری که در ناخودآگاه مخاطب از تصاویر سینمایی شکل گرفته ، وادارش میکند برای سوژه ها شخصیت پردازی و روایت سازی کند.
و اینان ستاره هایش هستند،

ترحمه امیر مبارکی

عکاس شاهد است و شاهد جنگ بودن از اسفبارترین تراژدیهاست.
اما وقتی به جای تفنگ دوربین به دست داشته باشید چطور؟ فاجعه را چگونه میبینید و از چه چیزی عکس میگیرید؟ و از آن مهمتر، بعد از گرفتن هر عکس، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا، در مقام یک انسان، این تجربه نگاهتان را به خود و نسل بشر تغییر خواهد داد؟

▪️ صحنه هایی که فراموش نمیشوند
براساس تحقیقات مؤسسة Columbia Journalism Review، عکاسان جنگ، در مقایسه با همقطاران خود، در حدّ مشخص و معناداری از پی.تی.اس.دی و افسردگی و اندوه روانی رنج میبرند. همچنین، در مقایسه با افسران پلیس و آتشنشانها، میزان بالاتری از این ضایعه را تجربه کرده اند و درحقیقت،
میتوان گفت رکورددار میزان این اختلال روانی در میان تمام ازجنگ برگشتگان هستند.
این عکاسان صحنه های دهشت‌باری را به یاد میآورند که می‌گویند هرگز نمیتوان در قاب یک عکس به تصویرشان کشید. اما، با این حال و با وجودِ تمام فشارهای اجتماعی و حساسیت‌های رسانه ای، ثبت این تصاویر را تعهد خود می‌دانند.
و گرچه این تصاویر در تاریک‌خانة ذهن ایشان مخفی است، اما، هرچندگاه، فشار حاصل از انباشت، چنان در خودآگاهشان سرریز می‌کند که خواب و بیداری را از آنان میگیرد.

▪️ به دوش کشیدن بار امانت
«جیمز ناكتوی» عکاس مشهور جنگ، در بیشتر جنگها و خشونتهای منطقه ای حضور داشته: عراق، اسرائیل، لبنان، افغانستان، اندونزی، کوزوو، چچن، رواندا، بوسنی، سودان، سومالی و بسیاری کشورهای دیگر.
ناكتوی معتقد است در عکسهایش هدفی والاتر از ثبت یک خاطرة بصری را دنبال کرده است و بر این باور است که عکسهایش بر ذهن مردم جهان تأثیر خواهد گذاشت. او امیدوار است که این تأثیر باعث توقف جنگ، گرسنگی و فقر در جهان شود. ناكتوی میگوید:
بسیار دشوار است رسانه ها و نشریات را متقاعد کنیم به موضوعات بحرانی تر و حساستر توجه کنند و راه فرار از واقعیت را پیش پای مردم نگذارند، یا دستکم مردم را به نگاه عمیقتر ترغیب کنند.
نگرانی دربارة یک موضوع مهمتر است و من فکر میکنم «مردم نگرانند» و رسانه ها در اکثر اوقات برای نگرانی مخاطبان خود ارزش کافی قائل نیستند.
درحقیقت، آنچه از هر چیز مهمتر است، این است که مردم میخواهند بدانند تراژدیهای بزرگ در کجای جهان در حال وقوع است و در کجای جهانی که در آن زندگی میکنند، اوضاع قابل قبول نیست، و خواستار چاره ای برای آن‌اند.
این باور من است: ما باید به این بحران توجه کنیم. همة ما وظیفه داریم توجه کنیم. همة ما وظیفه داریم هر کاری که میتوانیم، انجام دهیم و اگر ما کاری نکنیم، چه کسی خواهد کرد؟
باید راه حلی برای تغییر شیوة بشر وجود داشته باشد، شیوه‌اش در ایجاد زشتیها، علی‌رغم زیباییهایی که میتواند بیافریند.

▪️ ارزشهای اخلاقی
«دان مککالین» بعد از بیست سال عکاسیِ جنگ، میگوید: «دوباره، پس از سال‌ها، آن پرسشهای اخلاقی به سراغم آمده اند».
او از روزهایی می‌گوید که در کنگو عکاسی میکرد. جایی که نظامیان شورشیانِ جوانِ حامیِ «پاتریس لومومبا» را برهنه کرده بودند و با اسلحه شکنجةشان میکردند. شورشیان جوان عاجزانه به «مککالین» نگاه میکنند: می‌تواند کاری برای آن‌ها بکند؟ اما کاری از دست «مککالین» برنمی آید؛ نظامیان او را نیز می‌کشتند.(دو عكس زير)
مککالین، فقط به عنوان شاهد، تصاویر آن فاجعه را ثبت کرد و فراموش نکنیم که به جرم همین عمل ممکن بود مجازات شود. جهان آن لحظه و آن عکس را هرگز فراموش نخواهد کرد.

«مارک برک» تنها سفر میکند. او از قربانیان بعد از جنگ در کنگو عکاسی کرده است. دربارة این عکس میگوید: «من هرگز به قربانیان و زمان و مکان فاجعه نزدیک نمی‌شوم. این کار من نیست».
▪️ در جستجوی روح انسانی
«برک» برای نشاندادن حقیقت برهنة این عکس به شورشیان جوان اشاره میکند: «آنان تصویرگر چیزی شبیه نوعی معنویت محض هستند. چیزی که به شدت انسانی است».
با این حال، مهمترین اصل برای انسان، تنها «انسانیت» است. «برک» ادامه میدهد: «یک روز بعد از یکی از بمبارانها، از راهنمایی خواستم مرا به کوهستانهای کنگو ببرد تا از گوریلهای پشت‌نقره ای عکس بگیرم. احساس میکردم به اندازة کافی سوژة انسانی داشته ام».
به نظر میرسد به همین دلیل «دان مککالین» در دوران بازنشستگی به «سامرست» رفت، سرزمین افسانة آرتور، و به باغبانی و فعالیتهای زیست‌محیطی روی آورد. «کالین» میگوید: «فکر میکنم اجازه دارم با «عشق ورزیدن» به محیطی که در آن زندگی میکنم، روح و روانم را آرام کنم».