The Blog


پاكبازى” یک سفر عکاسی است براى بررسی سنتهای مذهبی مختلف در سراسر جهان.
از صومعه بودایی تبت تا سنگ تراشه کلیساهای اتیوپی؛ از مقبره های صوفی ایران و دراويش كردستان به مراسم هندوها و animists در پرو آند پروژه از ماهیت صميمانه و حماسی این سیستم هاى اعتقادى مي گويد.
این مراسم ها در دل سنت هاى باستانى اى قرار دارند كه هزاران سال از قدمت آنها مى گذرد اما هم اكنون با هنجارسازى جهانى فرهنگ، گردشگرى انبوه و ظلم و ستم سياسى در معرض نابودى قرار گرفته اند. اين پروژه اميدوار است خطرهاى تهديد كننده براى اين سنت ها را گوشزد كرده باشد. همچنين وراى دگماتيسمى كه گاها پشت آنها پنهان شده است، يكى از نقاط مشترك و برجسته ى بشريت را دست نشان سازد.
با هم تعدادى از عكسهاى پروژه جهانى كريستوفر روچه را مى بينيم.

در زیر مجموعه عکسی از كريستوفر روچه میبینیم که در این سفرها گرفته شده است.

در دهه هاى اخير، چند صد ميليون انسان بخاطر فقر، جنگ و سركوب از خانه و كاشانه ى خود جاكن شده اند. برخى گريختند تا جان خويش را حفظ كنند و بسيارى ديگر جان خود را به خطر انداختند تا از فقر و مسكنت برهند.
بسيارى از اينها در كمپهاى پناهندگان سكنى گزيدند و يا به حلبى آبادهاى جهان سومى پناه بردند. صرفا تعداد قلیلى از اینان خوش شانس بودند كه زندگى مقبولى در يك كشور پيدا كردند.
يعنى اينكه تمام اينها تنها به دليل ترحم هاى اقتصادى و سياسى و فراتر از اراده ى فردى توانستند به ادامه حيات بپردازند.
تغييرات دهشتبار اقتصاد جهانى كه باعث تشديد فقر و مسكنت در مناطق روستايى جهان سومى شد، مهاجرت عظيم روستاييان از سويى ديگر، شهرهاى بى قانونى را پديد آورد كه مديريت ناپذير است.
تمامى ما متاثر از شكاف عظيمى هستيم كه بين دارا و فقير ايجاد شده است. مكانيزه شدن كشاورزى بر حال امروز ما موثر است، نابودى طبيعت همچنين، زياده خواهى هاى سياستمداران براى تامين اهداف خود هم بى شك، حال همگى ما را دگرگون كرده است.
در اين همهمه، افرادى كه از خانه و كاشانه ى خود رانده شده اند، بى شك قربانيان ملموس اين آشوب بزرگ جهانى هستند.

در زیر می توانید مجموعه عکس سباستیائو سالگادو که از مهاجران عکاسی کرده است را ببینید.

A meeting of a religious community in Base, on the road to Attilo, Chimborazo, Ecuador, 1982

در گذشته دوربین های لارج فرمت فانوسی بود که پانوراما را روی فیلم ثبت می کرد که با ورود دیجیتال این امکان به نرم افزارها سپرده شده اند. شركت آلمانى لينهوف از شركت هايى است كه هنوز دوربينهايى باقطع 612 و 617 موسوم به تكنوراما را توليد مي كند. وجه تمايز اين دوربينها اين است كه در یک شات عكسهايى با قطع پانوراما ثبت ميكنند.

دوربین لینهوف

برخى از دوربينهاى ديجيتال امروزى براحتى عكسهاى پاناروما را با تركيب عكسهاى مختلف از يك صحنه ايجاد ميكنند، دوربينهايى همانند سرى X فوجى حتى بصورت زنده اين امكان را به عكاس مى دهند. اما با توجه به عدم امكان توليد سنسورهايى با قطع پاناروما كه بتوان بصورت تك شات اين نوع عكسها را ثبت كرد، عكاسان حرفه اى براى توليد عكسهاي با كيفيت پاناروميك دوربينهاى 612 و 617 را برمي گزينند. استفاده از اسلايدهاى 120 امكان نورسنجى و فوكوس دقيق و رنگهاى واقعى اين دوربينها را از دوربينهاى ديجيتال متمايز كرده و ديجيتال ها هنوز هم رقيب جدى اى براى آنها محسوب نمى شوند.

در زیر می توانید نمونه ای از این عکس های پانوراما را ببینید.

با هم نگاهی می اندازیم به این عکس های فوق العاده که با پهبادها گرفته شده اند.

شربت گل

من به شومیِ این جهان آگاهم، درونِ من زنی زخم خورده سالهاست که می زید.. زنی که از خانه اش به مُردابِ بی خانمانی رانده شده و گیسوانش را به خونِ آوارگی ، آلوده است.. شیونی ناتمام در دهانم خشکیده و غمی که در نگاهم خانه کرده است، اگرچه در این جهان، من هیچ خانه ای از برای خود ندارم، اما چند صباحی ست که تمامی غم های عالم را به میهمانیِ چشم هایم فرا خوانده ام، در این شهر، من به میهمان نوازی از رنج ها شهره ام… در من هیچ چشم اندازی از زندگانی وجود ندارد، من به روزگارِ آوارگی ها عادت کرده ام و به هماغوشی با شیاطینِ سیاهی.. این منم، زنی رنجور که بر ویرانه های تاریخ تکیه زده و بر خرابه هایش ایستاده ام..
استیو مک کاری ما را به تماشای ویترینی زنانه و مملو از رنج، میهمان می کند، دختری با نگاهش بیننده را تازیانه می زند، پرسشگری که تاریخ را به پرسش می خواند.. به راستی که موطن من کجاست؟
هم آمیختگیِ رنج و زیبایی و فروپاشی های تمامی مرزهای زیبایی و زشتی میان چشمان این دخترک موج می زند، مُغاکی آمیخته از زن، زیبایی، نگاه، آوارگی و پرسشگری.. با این امید که دختری همچنان چشم در چشمِ این تاریخِ دهشت ایستاده و تمام پرسش های بی پاسخِ هستی را در یک نگاه گنجانده است… نگاهی به انتهای نامتناهی..
“دختر افغان”، تصویری از دختری بی پناه، که بی هیچ ترحمی بر ناتوانی زبان در عیان کردنِ رنج ها صحه می گذارد.. دختری با چشمانی سبز رنگ که نوع نگاهِ او، بی شباهت به مونالیزای داوینچی هم نیست، از این باب او را “مونالیزای افغان” می نامند.. چهرۀ دخترک آفرینندۀ تمامِ دل بریده گی ها، در یک قابِ محصور است، به حدی که می توان این تصویر را به عنوان نماد تمامِ پناهندگانِ بی پناه جهان دانست.. دختری با شالی قرمز و چشمانی سبز رنگ و خیره به آنسویِ دوربین که نوعی از پرسشگری ساکن را تداعی می کند و بینده در انتظار یک پرسش عظیم از هستی به تماشای این نگاه می نشیند.. به راستی که موطن من کجاست؟ چه کسی در قبالِ فقدان تمامِ بازی های کودکانۀ من به گریه خواهد نشست..؟
چهره ای هولناک و فیگوری مملو و تهی از هرگونه امر متعالی که ما را با مُغاکِ این جهانِ محتوم مواجه می کند و تمامی رنج های درونی یک زنِ آواره را درونِ یک قاب جای می دهد… چشمانی به غایت وحشی و مورخی که حکایتی تلخ از زندگانی دخترکی در عصر دهشت پیش می کشد و نگاهی به انتهای نامتناهی و همان پرسش همیشگی که به راستی موطنِ من کجاست؟
حسام محمدى
به نقل ازمجله فرهنگى ابزورد