آواره _ استیو مک کاری

شربت گل

من به شومیِ این جهان آگاهم، درونِ من زنی زخم خورده سالهاست که می زید.. زنی که از خانه اش به مُردابِ بی خانمانی رانده شده و گیسوانش را به خونِ آوارگی ، آلوده است.. شیونی ناتمام در دهانم خشکیده و غمی که در نگاهم خانه کرده است، اگرچه در این جهان، من هیچ خانه ای از برای خود ندارم، اما چند صباحی ست که تمامی غم های عالم را به میهمانیِ چشم هایم فرا خوانده ام، در این شهر، من به میهمان نوازی از رنج ها شهره ام… در من هیچ چشم اندازی از زندگانی وجود ندارد، من به روزگارِ آوارگی ها عادت کرده ام و به هماغوشی با شیاطینِ سیاهی.. این منم، زنی رنجور که بر ویرانه های تاریخ تکیه زده و بر خرابه هایش ایستاده ام..
استیو مک کاری ما را به تماشای ویترینی زنانه و مملو از رنج، میهمان می کند، دختری با نگاهش بیننده را تازیانه می زند، پرسشگری که تاریخ را به پرسش می خواند.. به راستی که موطن من کجاست؟
هم آمیختگیِ رنج و زیبایی و فروپاشی های تمامی مرزهای زیبایی و زشتی میان چشمان این دخترک موج می زند، مُغاکی آمیخته از زن، زیبایی، نگاه، آوارگی و پرسشگری.. با این امید که دختری همچنان چشم در چشمِ این تاریخِ دهشت ایستاده و تمام پرسش های بی پاسخِ هستی را در یک نگاه گنجانده است… نگاهی به انتهای نامتناهی..
“دختر افغان”، تصویری از دختری بی پناه، که بی هیچ ترحمی بر ناتوانی زبان در عیان کردنِ رنج ها صحه می گذارد.. دختری با چشمانی سبز رنگ که نوع نگاهِ او، بی شباهت به مونالیزای داوینچی هم نیست، از این باب او را “مونالیزای افغان” می نامند.. چهرۀ دخترک آفرینندۀ تمامِ دل بریده گی ها، در یک قابِ محصور است، به حدی که می توان این تصویر را به عنوان نماد تمامِ پناهندگانِ بی پناه جهان دانست.. دختری با شالی قرمز و چشمانی سبز رنگ و خیره به آنسویِ دوربین که نوعی از پرسشگری ساکن را تداعی می کند و بینده در انتظار یک پرسش عظیم از هستی به تماشای این نگاه می نشیند.. به راستی که موطن من کجاست؟ چه کسی در قبالِ فقدان تمامِ بازی های کودکانۀ من به گریه خواهد نشست..؟
چهره ای هولناک و فیگوری مملو و تهی از هرگونه امر متعالی که ما را با مُغاکِ این جهانِ محتوم مواجه می کند و تمامی رنج های درونی یک زنِ آواره را درونِ یک قاب جای می دهد… چشمانی به غایت وحشی و مورخی که حکایتی تلخ از زندگانی دخترکی در عصر دهشت پیش می کشد و نگاهی به انتهای نامتناهی و همان پرسش همیشگی که به راستی موطنِ من کجاست؟
حسام محمدى
به نقل ازمجله فرهنگى ابزورد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *